هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه بیانگر عشق عمیق و فداکاری شاعر نسبت به معشوق است. شاعر از امیدهای بیپایان، درد فراق، و فداکاری کامل در راه عشق سخن میگوید. او حتی حاضر است جان خود را فدا کند و هیچ چیز را جز دیدار یار نمیخواهد. همچنین، اشارهای به بیعدالتی در رسیدن به معشوق و تفاوت بین عاشق و دیگران دارد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عاشقانه و عارفانه موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند فداکاری شدید در عشق و پذیرش رنج نیاز به بلوغ فکری دارد.
شمارهٔ ۲۷۹
تا چند بر امید روم در سرای یار
در سر خمار باده و در دل هوای یار
خلقی بدستبوس وی آسان همی رسند
ما را مجال نه که ببوسیم پای یار
دل بر دیار وهر چه برد (نیز) آن اوست
جان هم ذخیره ییست درین تن برای یار
در عشق یار از سر جانی که داشتم
برخاستم که جان ننشیند بجای یار
گر در رضای یار رود جان و دل ازاو
عاشق بترک هردو بجوید رضای یار
درمان ز کس طلب نکند دردمند دوست
در عافیت نظر نکند مبتلای یار
ذکرست بی زبان زوی اندر دهان من
جانست یک جهان نه تن اندر قبای یار
سلطان که چون امیر شوی نان او خوری
گر زر دهد ازو نپذیرد گدای یار
هم سنگ ما گهر شودازآفتاب دوست
هم مس ما چو زرشود ازکیمیای یار
گر بهر یار سنگ جفا بر سرت زنند
رو ترک سر بگیروبسر بر وفای یار
یاری که بردر کرم اودریغ نیست
جود ازنیاز عاشق و عفو از خطای یار
گر دربهشت جای دهندم بآخرت
مقصود من ازو نبود جزلقای یار
چندین هزار بیت بگفتند شاعران
یک بیت کس نگفت که باشد سزای یار
شاعر زدرد عاشق شوریده غافلست
او ومدیح مردم و ما وثنای یار
از یار اگر جفا رسدت سیف صبر کن
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
در سر خمار باده و در دل هوای یار
خلقی بدستبوس وی آسان همی رسند
ما را مجال نه که ببوسیم پای یار
دل بر دیار وهر چه برد (نیز) آن اوست
جان هم ذخیره ییست درین تن برای یار
در عشق یار از سر جانی که داشتم
برخاستم که جان ننشیند بجای یار
گر در رضای یار رود جان و دل ازاو
عاشق بترک هردو بجوید رضای یار
درمان ز کس طلب نکند دردمند دوست
در عافیت نظر نکند مبتلای یار
ذکرست بی زبان زوی اندر دهان من
جانست یک جهان نه تن اندر قبای یار
سلطان که چون امیر شوی نان او خوری
گر زر دهد ازو نپذیرد گدای یار
هم سنگ ما گهر شودازآفتاب دوست
هم مس ما چو زرشود ازکیمیای یار
گر بهر یار سنگ جفا بر سرت زنند
رو ترک سر بگیروبسر بر وفای یار
یاری که بردر کرم اودریغ نیست
جود ازنیاز عاشق و عفو از خطای یار
گر دربهشت جای دهندم بآخرت
مقصود من ازو نبود جزلقای یار
چندین هزار بیت بگفتند شاعران
یک بیت کس نگفت که باشد سزای یار
شاعر زدرد عاشق شوریده غافلست
او ومدیح مردم و ما وثنای یار
از یار اگر جفا رسدت سیف صبر کن
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.