۲۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۹

گر بدان خوش پسر رسد دستم
بلب چون شکر رسد دستم

ازوی انصاف خویشتن روزی
بستانم اگر رسد دستم

دور چون آسمان کنم شب و روز
تا بماه و بخور رسد دستم

نردبانی بباید از زر ساخت
تا برآن سیم بر رسددستم

آفتابا چو شب کنم روزت
گربآه سحر رسد دستم

دل گواهی همی دهد که بتو
بچه خون جگر رسد دستم

پای ازین در نمی کنم کوتاه
بتو روزی مگر رسد دستم

پای مزدت چو نزد من آیی
بدهم گر بسر رسد دستم

باتو روزی کنم معامله یی
صبرکن تا بزر رسد دستم

حال را جان قبول کن ازمن
تا بچیزی دگر رسد دستم

برتو ریزم چو سیف فرغانی
گر بگنج گهر رسد دستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.