۳۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۶

تا نقش تو هست در ضمیرم
نقش دگری کجا پذیرم

آن هندوی چشم را غلامم
وآن کافر زلف را اسیرم

چشم تو بغمزه دلاویز
مستیست که می زند بتیرم

ای عشق مناسبت نگه دار
او محتشم است و من فقیرم

صد سال اگر بسوزم از عشق،
واین خود صفتی است ناگزیرم،

باشد چو چراغ حاصلم آن
کآخر چو بسوختم بمیرم

گر عشق بسوزدم عجب نیست
کو آتش تیز و من حریرم

شمعم که بعاقبت درین سوز
هم کشته شوم اگر نمیرم

در گوش نکردم از جوانی
پندی که بداد عقل پیرم

برخاسته ام بدان کزین پس
«بنشینم و صبر پیش گیرم »

دل زنده بعشق تست غم نیست
گر من ز محبتت بمیرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.