هوش مصنوعی: شاعر در این متن عاشقانه از عشق و ارادت خود به معشوق سخن می‌گوید. او بیان می‌کند که هیچ‌کس جز معشوق او را نمی‌شناسد و تمام وجودش را به او تقدیم کرده است. معشوق نیز در پاسخ، خود را آب حیات می‌خواند اما اشاره می‌کند که حتی اگر شاعر مانند اسکندر هم باشد، به او نخواهد رسید. شاعر از تنهایی و بی‌پناهی خود می‌گوید و از معشوق می‌خواهد که او را رها نکند. در پایان، شاعر با صدق و قسم تأکید می‌کند که غلام معشوق است.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آن‌ها به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

شمارهٔ ۳۸۱

بغیر دوست نداند کسی که من چه کسم
از آنکه من شکرستان دوست را مگسم

سحرگهی که من از شوق او برآرم آه
چو شب سیاه کند روی صبح را نفسم

بدوست کردم پیغام کای یگانه بحسن
ز نعمت دو جهان جز تو نیست ملتمسم

جواب داد که مسکین من آب حیوانم
وگر چنانکه سکندر شوی بتو نرسم

از آن زمان که مرا بر در تو آب نماند
چو خاک از سر ره برنداشت هیچ کسم

بروز بر سر کوی تو از سگم بیم است
بشب روم که ز سگ باک نیست ار عسسم

بدامنت نرسد دست چون ز درویشی
بآستین خود ای دوست نیست دست رسم

بگیر جیب من و پیش کش مرا مگذار
بدان رفیق که دامن همی کشد ز پسم

بصدق کردم دعوی که سیف فرغانی
غلام تست و مؤکد همی کنم بقسم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.