۲۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۸

ای منور بروی تو هر چشم
در دلم نور تو چو در سر چشم

هر دم از حسن تو دگر رنگی
روی تو جلوه کرده بر هر چشم

مه چو خورشید جویدت هر روز
تا برویت کند منور چشم

دست صدقم کشد بمیل نیاز
خاک پایت چو سرمه اندر چشم

بخیال تو خانه دل را
هر نفس می کند مصور چشم

تا مرا در غم تو با لب خشک
دل بخون جگر کند تر چشم

هر کرا آب چشم بهر تو نیست
همچو سیلش شود مکدر چشم

بچشم زهرم ار کنی در جام
بکشم بارم ار نهی بر چشم

دل چو مست می محبت شد
خمر عشق تو بود و ساغر چشم

از سر ناز در چمن روزی
ای مه لاله روی عبهر چشم

هست در باغ همچو من بیمار
بهر تو نرگس مزور چشم

هم ز چشم تو خوب منظر روی
هم ز روی تو خوب منظر چشم

هرکه دل در تو بست بی بصر است
گر گشاید بروی دیگر چشم

پرده بر وی فرو گذار که هست
این دل همچو خانه را در چشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.