۳۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۵

گر دست دوست وار در آری بگردنم
پیوسته بوی دوستی آید ز دشمنم

دیده رخ چو آتش تو دید برفروخت
قندیل عشق در دل چون آب روشنم

در سوز و در گداز چو شمعم که روز و شب
سوزی فتیله وار و گدازی چو روغنم

گر یکدم آستین کنم از پیش چشم دور
از آب دیده تر شود ای دوست دامنم

هرگه شراب عشق تو در من اثر کند
گر توبه آهنست بخامیش بشکنم

چون که ز دانه هیچ نگردم ز تو جدا
گر چه بباد بر دهی ای جان چو خرمنم

در فرقت تو زین تن بی جان خویشتن
در جامه ناپدید از جان بی تنم

گر همچو میخ سنگ جفا بر سرم زنی
آن ظن مبر که خیمه ز پهلوت برکنم

ور تار ریسمان شود این تن عجب مدار
غمهای تست در دل چون چشم سوزنم

فردا که روز آخر خواندست ایزدش
اول کسی که با تو خصومت کند منم

من جان چو سیف پیش محبان کنم سپر
گر تیغ برکشی که محبان همی زنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.