۳۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۳

بپوش آن رخ و دلربایی مکن
دگر با کسی آشنایی مکن

بچشم سیه خون مردم مریز
بروی چو مه دلربایی مکن

ز من پند بنیوش و دیگر چو شمع
بهر مجلسی روشنایی مکن

مرو از بر ما و گر می روی
دگر عزم رفتن چو آیی مکن

با مثال من بعد ازین التفات
بسگ روی نان می نمایی مکن

سخن آتشی می فروزی، مگوی
نظر فتنه یی می فزایی، مکن

مرا غمزه تو بصد رمز گفت
تو نیز ای فلان، بی وفایی مکن

بچشمی که کردی بما یک نظر
بدیگر کس ار آن نمایی، مکن

چو شمع فلک نور از آن روی تافت
تو روشن دلی تیره رایی مکن

گر او را خوهی ترک عالم بگوی
تو سلطان وقتی گدایی مکن

محبت وفاقست مر دوست را
خلافی بطبع مرایی مکن

چو معشوق رندست و می می خورد
اگر عاشقی پارسایی مکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.