۲۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۵

ای مشک و عنبر شمه یی از بوی تو
مه پرتوی از آفتاب روی تو

گل را برخسار تو نسبت می کنند
رنگش خوش است اما ندارد بوی تو

در عشق بازی از تو چون من بیدقی
شه می خوهد یعنی رخ نیکوی تو

ما تشنگان را سیل غم از سر گذشت
ای آب حیوان قطره یی از جوی تو

بر خاک هر در آب رو بفروختم
تا نان خرم بهر سگان کوی تو

بالای تو ای شاخ طوبی زو خجل
سرو (و)، بنفشه ترک شد از موی تو

دیوانه زنجیر دار دل نگر
اندر کشاکش مانده با گیسوی تو

چشم تو کیش تیر مژگان پوشد
گر چه کمان دارست از ابروی تو

آن تیرها یک یک بلحظ جان شکر
می افگند گه سوی من گه سوی تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.