۲۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۶

شرم دارد آفتاب ازروی تو
ماه نو در حسرت از ابروی تو

بشکند مشاطگان نطق را
شانه و صافی اندر موی تو

هرکجا رنگیست بویی می برم
گرچه هر رنگی ندارد بوی تو

من بدم ماه تمام، اکنون شدم
چون هلال ازآفتاب روی تو

عیب خود بیند کنون کآیینه ساخت
روی خورشید از رخ نیکوی تو

تانگردانید روی از سوی خود
هیچ عاشق ره ندامد سوی تو

آیینه تا پشت بر عالم نکرد
یک نفس ننشت روباروی تو

سیف فرغانی نیابد در جهان
همنشینی به زخاک کوی تو

خاک زد در چشم سحر سامری
معجزات نرگس جادوی تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.