هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از عشق و اشتیاق به معشوق سخن می‌گوید. شاعر از دیده‌های خود که از دیدن معشوق سیر نمی‌شوند، یاد می‌کند و از نور جمال معشوق که مانند چراغی در دل مجلس می‌درخشد، سخن می‌گوید. او از عاشقانی می‌گوید که در کوی معشوق خشک‌لب‌اند و تنها خون جگرشان تر شده است. شعر با تأکید بر اهمیت دیدن و تجربه‌ی عشق به پایان می‌رسد.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آن برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از تصاویر و استعاره‌های به‌کاررفته در شعر نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارند.

شمارهٔ ۴۹۶

تو می روی و مرا نقش تست در دیده
بیا که سیر نمی گردد از نظر دیده

از آن چراغ که در مجلس تو برمی شد
بجای سرمه کشیدیم دوده در دیده

از آن ز دیده مردم چو روح پنهانی
که اهل دیدن روی تو نیست هر دیده

اگر بیایی بر چشم ما نه آن قدمی
که بار منت او می کشیم بر دیده

درون خانه چنان جای پاک نیست که تو
قدم برو نهی ای نازنین مگر دیده

مهی که شب همه بر روزن تو دارد چشم
چو آفتاب ترا از شکاف در دیده

هزار بار اگر بنگرم ز باریکی
نمی شود ز میان تو جز کمر دیده

مدام بر در تو عاشقان خشک لبند
که جز بخون جگرشان نگشت تر دیده

مقیم کوی تو روشن دلان بیدارند
ترا بنور جمال تو هر سحر دیده

دهان پسته مثال تو کس ندیده بچشم
وگر چه گشته چو بادام سربسر دیده

ز گفته لاف مزن هیچ سیف فرغانی
که نزد رهرو عشقست معتبر دیده
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.