۳۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۹

ماه سعادتم را باشد شب تمامی
با تو گرم ببیند دشمن بدوستکامی

هر آفتاب زردم ز آن روی شاد گردان
کین روزه دار غم را تو چون نماز شامی

از چنگ باز عشقت چون کبک کوه گیرد
طاوست ار ببیند وقتی که می خرامی

محروم کرد ایام از خدمت تو مارا
هجران زشاخ برکند آن میوه رابخامی

خال ترا چو دیدم بازلف تو بگفتم
چون صید درنیفتد کین دانه راتو دامی

دل شد زخمر عشقت رسوا بنیم جرعه
ننهفت حال خود را مست از رقیق جامی

با عشق تو دل من از دشمنست ایمن
هرچ آن حلال باشد نستاندش حرامی

از وصف حسن آن مه گر عاقلی حذر کن
کاینجا ز ذکر لیلی مجنون شود نظامی

با عاشقان عارف ازجام لاابالی
خوردم شراب و رستم از ننگ نیکنامی

ترک ادب کن ای دل زیرا که دست ندهد
از خواندن مصادر این پایگاه سامی

جز مدح دوست ای سیف از تو چه خدمت آید
در حضرتی که آنجا سلطان کند غلامی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.