۳۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵۴

ای چون تو نبوده گل در هیچ گلستانی
آن کار چه کارست آن کو تازه کند جانی

گرچه نتوان گفتن می خوردن و خوش خفتن
در زیر درخت گل با چون تو گلستانی

کآنجا ز هوا نبود در طبع تقاضایی
وآنجا ز حیا نبود بر بوسه نگهبانی

عاشق ز لب جانان خمری چو عسل نوشد
زاهد بترش رویی با سرکه خورد نانی

یک روز مرا گفتی کامت بدهم یک شب
سیراب کجا گردد این تشنه ببارانی

صاحب هوسان هریک نسبت بکسی دارند
چون من مگسی دارد چون تو شکرستانی

در خانه نشین ورنی بر روی فگن برقع
کآشفته شود ناگه شهر از چو تو سلطانی

با دشمن بذ گویم شد دوست رقیب تو
بهر تو روا دارم زاغی بزمستانی

گر سیف سرخو را اندر قدمت مالد
پای ملخی بخشد موری بسلیمانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.