هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی، زیبایی و جمال معشوق را با تصاویر شاعرانه و استعارات زیبا توصیف میکند. شاعر از عشق و دلبستگی خود به معشوق سخن میگوید و از تأثیر عمیق او بر روح و جان خود یاد میکند. همچنین، اشاراتی به مفاهیم عرفانی و روحانی نیز در شعر دیده میشود.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آن برای مخاطبان جوانتر ممکن است دشوار باشد. همچنین، استفاده از استعارات و اصطلاحات ادبی پیچیده، مناسب سنین بالاتر است که توانایی درک و تحلیل این مفاهیم را دارند.
شمارهٔ ۵۵۵
ایا بحسن رخت را لوای سلطانی
بروی صورت زیبای حسن را جانی
خطیست بر رخ تو از مداد نورالله
نه از حروف مرکب چو خط پیشانی
من از لطافت جان تو چون کنم تعبیر
که جسم تو ز صفا عالمیست روحانی
ز بوستان جمال تو در سفال جهان
سپر غمیست ملون بهار ریحانی
برآن زمین که توی با تو مرد میدان نیست
بگوی مهر و مه این آسمان چوگانی
من از تو چون مگس از خوان جدا نخواهم شد
وگر چنانکه زنندم بسان سرخوانی
بسان نکته از یاد رفته باز آیم
ورم بتیغ زبان چون سخن همی رانی
چو مرغ سیر سوی آشیانه آیم باز
چو باز رفته گرم سوی خویشتن خوانی
مرا سخن ز تو در دل همی شود پیدا
که در درون من اندیشه وار پنهانی
بوصف صفحه رویت کتابها سازم
وگرچه روی ز من چون ورق بگردانی
من از تعصب دین دشمن ترا کافر
بگویم و نکند رخنه در مسلمانی
غم تو در دل از آثار فیض رحمانست
چو خاطر ملکی در نفوس انسانی
بزیر پای درخت قد تو می خواهم
که همچو شاخ ببادی کنم سرافشانی
هوای چون تو پری روی در سر چو منی
بدست دیو بود خاتم سلیمانی
دل منست ز عالم حواله گاه غمت
حواله چند کنی گنج را بویرانی
همی خوهم که مرا از جهانیان باشد
فراغتی که تو داری ز سیف فرغانی
بروی صورت زیبای حسن را جانی
خطیست بر رخ تو از مداد نورالله
نه از حروف مرکب چو خط پیشانی
من از لطافت جان تو چون کنم تعبیر
که جسم تو ز صفا عالمیست روحانی
ز بوستان جمال تو در سفال جهان
سپر غمیست ملون بهار ریحانی
برآن زمین که توی با تو مرد میدان نیست
بگوی مهر و مه این آسمان چوگانی
من از تو چون مگس از خوان جدا نخواهم شد
وگر چنانکه زنندم بسان سرخوانی
بسان نکته از یاد رفته باز آیم
ورم بتیغ زبان چون سخن همی رانی
چو مرغ سیر سوی آشیانه آیم باز
چو باز رفته گرم سوی خویشتن خوانی
مرا سخن ز تو در دل همی شود پیدا
که در درون من اندیشه وار پنهانی
بوصف صفحه رویت کتابها سازم
وگرچه روی ز من چون ورق بگردانی
من از تعصب دین دشمن ترا کافر
بگویم و نکند رخنه در مسلمانی
غم تو در دل از آثار فیض رحمانست
چو خاطر ملکی در نفوس انسانی
بزیر پای درخت قد تو می خواهم
که همچو شاخ ببادی کنم سرافشانی
هوای چون تو پری روی در سر چو منی
بدست دیو بود خاتم سلیمانی
دل منست ز عالم حواله گاه غمت
حواله چند کنی گنج را بویرانی
همی خوهم که مرا از جهانیان باشد
فراغتی که تو داری ز سیف فرغانی
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.