۳۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۰ - شکوه از کجروی زمانه

چون منی را فلک بیازارد
خردش بی خرد نینگارد

هر زمانی چو ریگ تشنه ترم
گر چه بر من چو ابر غم بارد

چون بیفسایدم چو مار غمی
بر دل من چو مار بگمارد

تا تنم خاک محنتی نشود
به دگر محنتیش بسپارد

اندر آن تنگیم که وحشت او
جان و دل را همی بیفشارد

راضیم گر چه هول دیدارش
دیده من به خار می خارد

کز نهیبش همی قضا و بلا
بر در او گذشت کم یارد

سقف این سمج من سیاه شبی است
که دو دیده به دوده انبارد

روز هر کس که روزنش بیند
اختری سخت خرد پندارد

گر دو قطره به هم بود باران
جز یکی را به زیر نگذارد

چشم ازو نگسلم که در تنگی
به دلم نیک نسبتی دارد

شعر گویم همی و انده دل
خاطرم جز به شعر نگسارد

این جهان را به نظم شاخ زند
هر چه در باغ طبع من کارد

از فلک تنگدل مشو مسعود
گر فراوان تو را بیازارد

بد میندیش سر چو سرو برآر
گر جهان بر سرت فرود آرد

حق نخفته ست بنگری روزی
که حق تو تمام بگزارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۹ - شکایت از روزگار
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱ - در مدح ثقة الملک طاهر و شرح گرفتاری خود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.