۲۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۴ - هزل

بتی یافتم دوش گفتم به حرص
که امشب جماعی فراوان کنم

رگ من بخسبید و خفته بماند
ندانستمش تا چه درمان کنم

بدو گفتم ار چاره آن کنی
که این لت شود تا در انبان کنم

حقیقت تو را آنچه باید ز من
به جای تو از مردمی آن کنم

مرا گفت اگر زآنکه موسی شوم
عصای تو در دست ثعبان کنم

چه خواهی ز من من نه عیسی شوم
که اندر چنین مرده ای جان کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۳ - حقگزاری از خواجه مظفر
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۵ - از زبان ملک ارسلان گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.