هوش مصنوعی:
این شعر از بوالفرج، بیانگر غم و اندوه شاعر از بند و حبس ناعادلانهای است که بر او تحمیل شده است. او از بیوفایی و فراموشکاری کسی که برایش خوبیها کرده گلایه میکند و از این که پس از نوزده سال اسارت، مورد تمسخر قرار گرفته است، مینالد. شاعر به قدرت خداوند اشاره میکند و از این که فرد مورد نظر با دشمنان خدا هم پیمان شده، اظهار تاسف میکند. او همچنین از این که فردی که خود پرورش داده، اکنون علیه او عمل میکند، شکایت دارد. در نهایت، شاعر به قضای الهی راضی است اما از اعمال ناپسند فرد مورد نظر ابراز ناخشنودی میکند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عاطفی و مذهبی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، موضوعاتی مانند اسارت، خیانت و شکایت از ظلم ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین و نامناسب باشد.
شمارهٔ ۱۴۳ - شکوه از سعایت ابوالفرج
بوالفرج شرم نامدت که بجهد
به چنین حبس و بندم افکندی
تا من اکنون ز غم همی گریم
تو به شادی ز دور می خندی
شد فراموش کز برای تو باز
من چه کردم ز نیک پیوندی
مر تو را هیچ باک نامد از آنک
نوزده سال بوده ام بندی
زآن خداوند من که از همه نوع
داشت بر تو بسی خداوندی
گشته او را یقین که تو شده ای
با همه دشمنانش سوگندی
چون نهالیت بر چمن بنشاند
تا تو او را ز بیخ برکندی
وین چنین قوتی تو راست که تو
پارسی را کنی شکاوندی
وآنچه کردی تو اندرین معنی
نکند ساحر دماوندی
تو چه گویی چنین روا باشد
در مسلمانی و خردمندی
که کسی با تو در همه گیتی
گر یکی زین کند تو نپسندی
هر چه در تو کنند گنده کنی
ای شگفتی نکو خداوندی
به قضایی که رفت خرسندم
نیست اندر جهان چو خرسندی
کرده های تو ناپسندیده ست
تا تو زین کرده ها چه بربندی
زود خواهی درود بی شبهت
بر تخمی که خود پراکندی
به چنین حبس و بندم افکندی
تا من اکنون ز غم همی گریم
تو به شادی ز دور می خندی
شد فراموش کز برای تو باز
من چه کردم ز نیک پیوندی
مر تو را هیچ باک نامد از آنک
نوزده سال بوده ام بندی
زآن خداوند من که از همه نوع
داشت بر تو بسی خداوندی
گشته او را یقین که تو شده ای
با همه دشمنانش سوگندی
چون نهالیت بر چمن بنشاند
تا تو او را ز بیخ برکندی
وین چنین قوتی تو راست که تو
پارسی را کنی شکاوندی
وآنچه کردی تو اندرین معنی
نکند ساحر دماوندی
تو چه گویی چنین روا باشد
در مسلمانی و خردمندی
که کسی با تو در همه گیتی
گر یکی زین کند تو نپسندی
هر چه در تو کنند گنده کنی
ای شگفتی نکو خداوندی
به قضایی که رفت خرسندم
نیست اندر جهان چو خرسندی
کرده های تو ناپسندیده ست
تا تو زین کرده ها چه بربندی
زود خواهی درود بی شبهت
بر تخمی که خود پراکندی
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۲ - مجازات باد خزان
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۴ - قطعه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.