۲۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۴ - قطعه

ز اقبال تو شاها گفت خواهم
یکی مشروح دستی با دلالت

من آن عدلم درین معنی به گفتار
که در گیتی بخوانندم عدالت

مرا یاقوت خاتم سرخ روی است
از آن شادی نام با جلالت

اگر یاقوت ها هم سرخ رویند
ولیکن سرفرویند از خجالت

مرا فکرت چنین گفت و درین ریاب
به دانش می کند فکرت حوالت

چنین دانم که دانش نه ز خود گفت
که از روح الامین بود این مقالت

هر آنکو این سخن باور ندارد
ندارد جز ره جهل و ضلالت

درستست این سخن نی مستحیل است
که ملکت را نباشد استحالت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۳ - شکوه از سعایت ابوالفرج
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.