۳۷۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹

دیدم نبشته از قلم مشکبار دوست
خطی سیه چو سنبل تر بر غذار دوست

بر صفحه حریر کشیده به مشک ناب
حرفی ز نوک خامه عنبر نگار دوست

صد جان من فدای تو پیک خجسته پی
کآورده ای به من خبری از دیار دوست

خوش باد وقت باد سحرگه که دم به دم
مشکین کند مشام ز بوی نثار دوست

چشم رمد رسیده من روشنی گرفت
زان توتیا که می رسد از رهگذار دوست

روی نیاز ما و در بی نیاز دوست
چشم امید ما و نثار غبار دوست

بلبل به انتظار که هنگام گل رسد
ابن حسام دلشده در انتظار دوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.