۳۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۳

مرا چه قرب که در انتظار روی تو باشم
همین تمام که بر رهگذار کوی تو باشم

مرا چه حدّ رسیدن بدان وصال همایون
همین بس است که دایم به جست و جوی تو باشم

کنون که جعد سر زلف تو به چنگ نیامد
روا بود که سراسیمه تر ز موی تو باشم

زبان مدام زیاد لب تو شهد نثارست
مگر به وقت شهادت به گفت و گوی تو باشم

در آن نفس که کند جان وداع قالب خاکی
هنوز با دل پر خون در آرزوی تو باشم

به آب دیده گلابی بریز بر کفن من
که تا به روز طهارت به شست و شوی تو باشم

چو چشم ابن حسام از نظر به مرگ ببندند
به چشم دل نگران همچنان به سوی تو باشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.