۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۴

بی نیازی از نیاز ما چه استغناست این
جور کم کن بر دلم کآخر نه از خاراست این

گفتم ای سرو سهی بنشین که بنشیند بلا
گفت بنشینم ولیکن نه بلا بالاست این

گفت رنگت سرخ دیدم این نه رنگ عاشقی است
گفتمش فیض دموع چشم خون پالاست این

گفتم آن مشک سیه بر دامن خورشید چیست؟
گفت بر برگ گل تر عنبر سار است این

گفتم از خون دلم گلگونه رنگین کرده ای
گفت بر نسرین نشان لاله حمراست این

گفتمش چشمت برد از من دل و آرام و هوش
گفت ترک مست را اندیشه یغماست این

گفت کام از لعل من می بایدت ابن حسام
گفتم آری طعنه طوطی شکر خاست این
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.