۲۸۰ بار خوانده شده

بخش ۲۷ - حکایت رحم کردن نوشیروان بر آن پیرزن ناتوان که به کوزه ای نادرست دست و روی خود می شست

خواست تا آفتابه زر خویش
به بر او فرستد از بر خویش

باز گفتا مبادا گرداند
کش چنان دیدم و خجل ماند

بر فقیران گرد خود یکسر
کرد قسمت چل آفتابه زر

پیرزن گشت بهره مند از وی
کس نبرده به قصه او پی

کرد نوشیروان شه عادل
نیمروزی به بام خود منزل

دید بر پشت بام همسایه
پیر زالی فقیر و بی مایه

قامت کوژ و کوزه ای در دست
چون وی از روزگار دیده شکست

نه ورا نایژه نه دسته به جای
نه تهی کایستد به آن بر پای

خواست تا حیله ای برانگیزد
کآب از آنجا به روی خود ریزد

کوزه زان حیله ها که می انگیخت
می فتاد آب بر زمین می ریخت

چشم نوشیروان چو آن را دید
از مژه اشک مرحمت بارید

گفت بر خود که وای بر ما باد
خشم خلق و خدای بر ما باد

که به پهلوی ما فقیری را
عمر بگذشته گنده پیری را

نبود کوزه ای به دست درست
که به آن روی خود تواند شست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۶ - حکایت معامله و مقاوله حکم با زن
گوهر بعدی:بخش ۲۸ - حکایت سنجر و بخشیدن منقل پر لعل و گوهر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.