۳۵۸ بار خوانده شده

بخش ۴ - آغاز داستان سلامان و ابسال

شهریاری بود در یونان زمین
چون سکندر صاحب تاج و نگین

بود در عهدش یکی حکمت‌شناس
کاخ حکمت را قوی کرده اساس

اهل حکمت یک به یک شاگرد او
حلقه بسته جمله گرداگرد او

شاه چون دانست قدرش را شریف
ساخت‌اش در خلوت صحبت، حریف

جز به تدبیرش نرفتی نیم‌گام
جز به تلقینش نجستی هیچ کام

در جهانگیری ز بس تدبیر کرد
قاف تا قاف‌اش همه تسخیر کرد

شاه چون نبود به نفس خود حکیم
یا حکیمی نبودش یار و ندیم،

قصر ملکش را بود بنیاد، سست
کم فتد قانون حکم او درست

ظلم را بندد به جای عدل، کار
عدل را داند بسان ظلم، عار

عالم از بیداد او گردد خراب
چشمه‌سار ملک دین از وی سراب

نکته‌ای خوش گفته است آن دوربین:
«عدل دارد ملک را قائم، نه دین»

کفر کیشی کو به عدل آید فره
ملک را از ظالم دیندار، به

گفت با داوود پیغمبر، خدای
کامت خد را بگو ای نیک رای!

کز عجم چون پادشاهان آورند
نام ایشان جز به نیکی کم برند

گر چه بود آتش پرستی دینشان
بود عدل و راستی آیینشان

قرنها زایشان جهان معمور بود
ظلمت ظلم از رعایا دور بود

بندگان فارغ ز غم فرسودگی
داشتند از عدلشان آسودگی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳
گوهر بعدی:بخش ۵ - ظاهر شدن آرزوی فرزند بر شاه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.