۲۸۱ بار خوانده شده

بخش ۱۴ - حکایت درازدستی وزیر

بود یکی شاه که در ملک و مال
عهد وزیری چو رسیدی به سال

دست قلمساش جدا ساختی
چون قلم از بند برانداختی

هر که گرفتی ز هوا دست او
پایهٔ اقبال شدی پست او

دست وزارت به وی آراستی
جان حسود از حسدش کاستی

روزی ازین قاعدهٔ ناپسند
ساخت جدا دست وزیری ز بند

دست بریده به هوا برفکند
تاش بگیرند، صلا در فکند

چشم خرد کرد فراز آن وزیر
دست دگر کرد دراز آن وزیر

دست خود از بی‌خردی خود گرفت
بهر وزارت ره مسند گرفت

تجربه نگرفت ز دست نخست
دست خود از دست دگر نیز شست

جامی از آن پیش که دست اجل
دست تو کوتاه کند از عمل

دست امل از همه کوتاه کن
در صف کوته‌املان راه کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۳ - در مخاطبهٔ سلاطین
گوهر بعدی:بخش ۱۵ - حکایت زاغی که به شاگردی رفتار کبک رفت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.