۲۶۷ بار خوانده شده

بخش ۶ - خبر یافتن پدر مجنون از عشق او به لیلی

مسکین پدرش خبر چو ز آن یافت
چون باد به سوی او عنان تافت

مهر پدری ز دل زدش جوش
وز مهر کشیدش اندر آغوش

کای جان پدر! چه حال داری؟
رو بهر چه در وبال داری؟

امروز شنیده‌ام که جایی
دادی دل خود به دلربایی

در خطهٔ این خط مجازی
نیکو هنری‌ست عشقبازی،

لیکن همه کس به آن سزا نیست
هر منظر خوب، دلگشا نیست

لیلی که به چشم تو عزیزست،
نسبت به تو کمترین کنیزست

بردار خدای را دل از وی!
پیوند امید بگسل از وی!

وین نیز مقررست و معلوم
کن حی که به لیلی‌اند موسوم،

داریم درین نشیمن جنگ
صد تیغ به خون یکدگر رنگ

مجنون به پدر درین نصایح
گفت: «ای به زبان مهر، ناصح!

هر نکتهٔ حکمتی که گفتی
هر در نصیحتی که سفتی

با تو نه دل عتاب دارم،
لیکن همه را جواب دارم

گفتی که: شدی ز عشق مفتون
وز جذبهٔ عاشقی دگرگون

آری! نزنم نفس ز انکار
عشق است مرا درین جهان کار

هر کس که نه راه عشق ورزد
در مذهب من جوی نیرزد

گفتی: لیلی به حسن بالاست
لیکن به نسب فروتر از ماست

عاشق به نسب چکار دارد؟
کز هر چه نه عشق، عار دارد

گفتی که: بکش سر از هوایش!
اندیشه تهی کن از وفایش!

ترک غم عشق کار من نیست
وین کار به اختیار من نیست

گفتی که: به کین آن قبیله
داریم هزار کید و کینه

ما را که ز مهر سینه چاک است
از کینهٔ دیگران چه باک است»

بیچاره پدر چو قیس را دید
وز وی سخنان عشق بشنید

دربست زبان ز گفتن پند
بگست ز بند پند پیوند

انداخت ز فرط نیک‌خواهی
کارش به عنایت الهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۵ - عهد وفا بستن لیلی با قیس
گوهر بعدی:بخش ۷ - بدگویی کردن غمازان نزد لیلی از مجنون
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.