۳۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶

از آن تنهایی ملک غریبی شد هوس ما را
که روزی چند نشناسیم ما کس را و کس ما را

ز دست ما اگر پا بوس خوبان بر نمی آید
همین دولت که: خاک پای ایشانیم بس مارا

براه محمل جانان چنان بیخود نیم امشب
که هوش رفته باز آید بفریاد جرس ما را

بآب چشم ما پرورده شد خار و خس کویش
ولی گلهای حسرت میدمد زان خار و خس ما را

گر از دل هر نفس این آه عالم سوز برخیزد
کسی دیگر نخواهد ساخت با خود همنفس ما را

ز دست ما کشیدی طره و صد جا گره بستی
که کوته گردد و دیگر نباشد دسترس ما را

هلالی، روزگاری شد که دور از گلشن رویش
فلک دل تنگ میدارد چو مرغان قفس ما را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.