هوش مصنوعی: شاعر از درد هجران و تنهایی می‌نالد و از دل‌گیری شهر و آرزوی دیدار یار در صحرا سخن می‌گوید. او از رسوایی و بدنامی ناشی از عشق شکایت دارد و احساس می‌کند که عشق او را به ناز و استغنا می‌کشد.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن نیاز به بلوغ عاطفی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم ادبی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۱۵

یک دو روزی می گذارد یار من تنها مرا
وه! که هجران می کشد امروز، یا فردا مرا

شهر دلگیرست، تا آهنگ صحرا کرد یار
می روم، شاید که بگشاید دل از صحرا مرا

یار آن جا و من این جا، وه! چه باشد گر فلک
یار را این جا رساند، یا برد آن جا مرا

ناله کمتر کن، دلا، پیش سگانش بعد ازین
چند سازی در میان مردمان رسوا مرا؟

غیر بدنامی ندارم سودی از سودای عشق
مایه ی بازار رسواییست این سودا مرا

می کشم، گفتی هلالی را به استغنا و ناز
آری، آری، می کشد آن ناز و استغنا مرا
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.