۳۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶

گه نمک ریزد به خم، گه بشکند پیمانه را
محتسب تا چند در شور آورد می خانه را؟

هر کجا شب ها ز سوز خویش گفتم شمه ای
شمع را بگداختم، آتش زدم پروانه را

قصه ی پنهان ما افسانه شد، این هم خوشست
پیش او شاید رفیقی گوید این افسانه را

این همه بیگانگی با آشنایان بس نبود؟
کاشنای خویش کردی مردم بیگانه را

از هلالی دیگر، ای ناصح، خردمندی مجوی
بیش ازین تکلیف هشیاری مکن دیوانه را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.