۳۶۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷

ای شوخ، مکش عاشق خونین جگری را
شوخی مکن، انگار که کشتی دگری را

خواهی که ز هر سو نظری سوی تو باشد
زنهار! مرنجان دل صاحب نظری را

زین پیر فلک هیچ کسی یاد ندارد
ای تازه جوان، همچو تو زیبا پسری را

روزی که در وصل به رویم بگشایی
از عالم بالا بگشایند دری را

سر خاک شد از سجده ی آن کافر بد کیش
تا چند پرستم ز خدا بی خبری را؟

از گوشه ی می خانه برون آی، هلالی
شاید که ببینیم بت جلوه گری را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.