هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از درد هجران و فراق مینالد و آرزوی مرگ میکند. او از خدا میخواهد که اجلش را در همین شب برساند، زیرا تحمل این درد برایش غیرممکن است. شاعر از آوارگی دل و جانش به دلیل غم هجران سخن میگوید و اظهار میکند که دیگر تحمل این درد را ندارد. او خود را مانند شمعی میداند که از سر تا پا میسوزد و از دوری یارش رنج میبرد.
رده سنی:
16+
متن حاوی مضامین عمیق عاطفی مانند درد هجران، آرزوی مرگ و احساسات شدید غمگینانه است که درک و پردازش آنها برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است دشوار باشد. همچنین، این نوع محتوا برای نوجوانان و بزرگسالان مناسبتر است که توانایی درک و همذاتپنداری با چنین احساساتی را دارند.
غزل شمارهٔ ۳۸
شب هجرست و مرگ خویش خواهم از خدا امشب
اجل روزی چو سویم خواهد آمد، گو بیا امشب
چنین دردی که من دارم نخواهم زیست تا فردا
بیا، بنشین، که جان خواهم سپرد امروز، یا امشب
دل و جانی که بود، آواره شد دوش از غم هجران
دگر، یارب! غم هجران چه می خواهد ز ما امشب؟
نه سر شد خاک درگاهت، نه پا فرسود در راهت
مرا چون شمع باید سوخت از سر تا به پا امشب
شب آمد، باز دور افکند از وصلت هلالی را
دریغا! شد هلال و آفتاب از هم جدا امشب
اجل روزی چو سویم خواهد آمد، گو بیا امشب
چنین دردی که من دارم نخواهم زیست تا فردا
بیا، بنشین، که جان خواهم سپرد امروز، یا امشب
دل و جانی که بود، آواره شد دوش از غم هجران
دگر، یارب! غم هجران چه می خواهد ز ما امشب؟
نه سر شد خاک درگاهت، نه پا فرسود در راهت
مرا چون شمع باید سوخت از سر تا به پا امشب
شب آمد، باز دور افکند از وصلت هلالی را
دریغا! شد هلال و آفتاب از هم جدا امشب
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.