۳۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹

سر نمی تابم ز شمشیر حبیب
هر چه آید بر سر من، یا نصیب!

دل بدرد آمد من بیچاره را
چاره درد دلم کن، ای طبیب

ای که گویی: چونی و حال تو چیست؟
من غریب و حال من باشد غریب

تا رقیبت هست ما را قدر نیست
نیست گردد، یارب! از پیشت رقیب

زار می نالد هلالی، بی رخت
آن چنان کز حسرت گل عندلیب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.