هوش مصنوعی: این متن شعری است که از عشق و رنج‌های آن سخن می‌گوید. شاعر عشق را نه تنها به عنوان یک احساس زیبا، بلکه به عنوان بلایی توصیف می‌کند که بر سر او آمده است. او از زیبایی معشوق و تأثیر آن بر خود می‌گوید و از وفاداری و دردهای عشق شکایت می‌کند. در پایان، شاعر به مرگ و بی‌پایگی خود اشاره می‌کند و عشق را درد و بلایی بزرگ می‌خواند.
رده سنی: 16+ این متن دارای مضامین عمیق عاطفی و گاهی اوقات ناامیدانه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین یا نامفهوم باشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رنج عشق و مرگ نیاز به درک بالاتری از احساسات و تجربیات زندگی دارند.

غزل شمارهٔ ۶۰

عشق بازی چه بلا فکر خطایی بودست!
عشق خود عشق نبودست، بلایی بودست

کاش بینند بی خبران حسن تو را
تا بدانند که ما را چه خدایی بودست

در دیاری که گل روی تو را پروردند
خوش بهاری و فرح بخش هوایی بودست!

عهد کردی که وفا پیشه کنی، جهد بکن
تا بدانم که درین عهد وفایی بودست

باغ فردوس زمینست که آن جا روزی
سرو گل پیرهنی، تنگ قبایی بودست

بعد مردن به سر تربت من بنویسید
کین عجب سوخته ی بی سرو پایی بودست!

چاره ی درد هلالیست بلای غم عشق
عشق را درد مگویی، که بلایی بودست
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.