۲۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۹

دل چه باشد کز برای یار ازآن نتوان گذشت
یار اگر اینست، بالله می توان از جان گذشت

از خیال آن قد رعنا گذشتن مشکلست
راست می گویم، بلی، از راستی نتوان گذشت

جز به روز وصل عمر و زندگی حیفست حیف
حیف از آن عمری که بر من در شب هجران گذشت

یار بگذشت، از همه خندان و از من خشم ناک
عمر بر من مشکل و بر دیگران آسان گذشت

چون گذشت از دل خدنگش، گو: بیا، تیر اجل
هر چه آید بگذرد، چون هر چه آمد آن گذشت

پیش ازین گر جام عشرت داشتم، حالا چه سود؟
از فلک دور دگر خواهم، که آن دوران گذشت

خلق گویندم: هلالی، درد خود را چاره کن
کی توانم چاره ی دردی که از درمان گذشت؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.