۲۷۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۵

نا دیده میکنی، چو فتد دیده بر منت
جانم فدای دیدن و نادیده کردنت

فردا، که ریزه ریزه شود تن بزیر خاک
برخیزم و چو ذره درآیم ز روزنت

با آنکه رفت روشنی چشمم از غمت
دارم هنوز دوست تر از چشم روشنت

گر میکشی، نمیروم از صید گاه تو
دست منست و حلقه فتراک توسنت

بر دامن تو باده گلگون چکیده است
یا خون ماست آنکه گرفتست دامنت؟

مستی و گردنی چو صراحی کشیده ای
خوش آنکه دست خویش در آرم بگردنت

دیگر ترا چه باک، هلالی، ز دشمنان؟
کان ماه با تو دوست شد و مرد دشمنت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.