۲۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۴

جهان و هر چه درو هست پایدار نماند
بیار باده، که عالم بیک قرار نماند

غنیمتی شمر، ای گل، نوای عشرت بلبل
که برگ ریز خزان آید و بهار نماند

تو مست باده نازی، ولی مناز، که آخر
ز مستییی ، که تو داری، بجز خمار نماند

بسی نماند که: خاکم ز تند باد فراقت
روان بگردد و زان گرد هم غبار نماند

برو ز هجر، هلالی، ز روزگار چه نالی؟
معینست که: این روز و روزگار نماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.