۲۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۶

دودی، که دوش بر سر کویت بلند بود
غافل مشو، که آه من دردمند بود

از ما شمار خیل شهیدان خود مپرس
آن خیل بی شمار که داند که چند بود؟

بستم بطره تو دل و رستم از غمت
آری، علاج عاشق بیچاره بند بود

یک ذره مانده بود ز من در شب فراق
آن ذره هم بر آتش هجران سپند بود

جان با سگان دوست، هلالی، سپرد و رفت
این شیوه گر پسند و گر ناپسند بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.