۲۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۱

یار اگر مرهم داغ دل محزون نشود
با چنین داغ دلم خون نشود چون نشود؟

جز دل سخت تو خون شد همه دلها ز غمم
دل مگر سنگ بود کز غم من خون نشود

این که با ما ستمت کم نشود باکی نیست
کوشش ما همه اینست که: افزون نشود

گر بسر منزل لیلی گذری، جلوه کنان
نیست ممکن که: ترا بیند و مجنون نشود

بسکه در ناله ام از گردش گردون همه شب
هیچ شب نیست دو صد ناله بگردون نشود

گفته ای: خون تو ریزم، چه سعادت به ازین؟
نیت خیر تو، یارب، که دگرگون نشود

واعظا، ترک هلالی کن و افسانه مخوان
کشته عشق بتان زنده بافسون نشود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.