هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق نافرجام و دردهای عاشقی می‌گوید. او بیان می‌کند که با وجود حضور معشوق، هیچ چیز دیگری برایش ارزش ندارد. دلش تنها در حضور معشوق و باده‌نوشی آرام می‌گیرد. عشق به معشوق باعث شده تا از مردم دوری کند و از رسوایی بترسد. شاعر از روزگار سیاه و نومیدی می‌نالد و آرزو می‌کند که این بلا از او دور بماند. در پایان، شاعر به هلالی خطاب می‌کند و عشق او به معشوق را ستایش می‌کند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه‌ی پیچیده و احساسات عمیق است که درک آن برای نوجوانان کم‌سن‌وسال دشوار است. همچنین، برخی از ابیات حاوی مفاهیم نومیدی و درد عشق هستند که ممکن است برای گروه‌های سنی پایین مناسب نباشد.

غزل شمارهٔ ۱۵۸

چه حاصل گر هزاران گل دمد یا صد بهار آید؟
مرا چون با تو کار افتاده است اینها چه کار آید؟

دلم را باغ و بستان خوش نمیآید، مگر وقتی
که جامی در میان آرند و سروی در کنار آید

چو سوی زلف خوبان رفت، سوی ما نیاید دل
وگر آید سیه روز و پریشان روزگار آید

نمیآیم برون از بیم رسوایی، که میترسم
مرا در پیش مردم گریه بی اختیار آید

پس از عمری، اگر آن طفل بدخو بگذرد سویم
نمی گیرد قراری، تا دل من در قرار آید

فزون از داغ نومیدی بلایی نیست عاشق را
مبادا کین بلا پیش من امیدوار آید

هلالی، چون تو درویشی و آن مه خسرو خوبان
ترا از عشق او فخرست و او را از تو عار آید
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.