۲۷۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۶

حاش لله! کز رخت چشم افگنم سوی دگر
خوش نمی آید بجز روی توام روی دگر

تازه گلهای چمن خوشرنگ و خوشبویند، لیک
گل رخ ما رنگ دیگر دارد و بوی دگر

زینت آن روی نیکو خال بس، خط، گو: مباش
حسن او را در نمی باید سر موی دگر

کشتن آمد خوی آن بی رحم وز آنم باک نیست
باک از آن دارم که گیرد غیر ازین خوی دگر

روز محشر، کز جفای نیکوان نالند خلق
باشد آن بدخوی را هر سو دعاگوی دگر

هر کرا خاک سر کوی تو دامن گیر شد
کی بدامانش رسد گرد سر کوی دگر؟

دی چو با آن زلف و رخ سوی هلالی آمدی
رفت آرام و قرارش هر یکی سوی دگر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.