۲۷۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۳

زبان او، که ندیدم ز تنگی دهنش
امید هست که بینم به کام خویشتنش

چه نازکیست، تعالی الله! آن سهی قد را؟
که از گل و سمن آزرده می شود بدنش

هزار تازه گل از بوستان دمید ولی
یکی ز روی لطافت نمی رسد به تنش

سزد که جامه ی جان را قبا کند از شوق
هزار یوسف مصری به بوی پیرهنش

تبارک الله! ازین سبزه ای که تازه دمید!
به دامن سمن و بر کنار یاسمنش

برادران، به سگ کوی یار اگر برسید
تحیتی برسانید از زبان منش

هلالی از لب جانان عجب حدیثی گفت!
که تازه شد همه جان ها ز لذت سخنش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.