۲۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۴

گر گذر افتد، چو باد صبح، بر خاک منش
همچو گرد از خاک برخیزم، بگیرم دامنش

در هوایش گر رود ذرات خاک من به باد
از هوا داری در آیم ذره وار از روزنش

آن پری رو را چه لایق کلبه ی تاریک دل؟
مردم چشمست، بنشانم به چشم روشنش

گر شبی لطف تنش بر پیرهن ظاهر شود
از خوشی دیگر نگنجد در قبا پیراهنش

از لطافت دم مزن، ای گل، بآن نازک بدن
زانکه گردم می زنی آزرده می گردد تنش

تا به گردن غرق خونم، دیده بر راه امید
گر به خون ریزم نیاید، خون من در گردنش

خاک شد مسکین هلالی در ره آن شهسوار
تا لگدکوب جفا گردد چو نعل توسنش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.