هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و آرزوی وصال معشوق سخن می‌گوید، اما از آنجا که به وصال کامل دست نمی‌یابد، به بوی معشوق قانع می‌شود. او از عشق خود به معشوق که مانند خورشید و ماه می‌درخشد، سخن می‌گوید و از دل شکسته‌اش که در ملامت است، یاد می‌کند. شاعر همچنین آرزو می‌کند که معشوق همیشه سیراب از آب زندگی باشد و از جستجوی عشقش لذت می‌برد، حتی اگر به وصال نرسد.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب‌تر است. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیه‌های پیچیده ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.

غزل شمارهٔ ۲۰۵

روزی که بر لب آید جانم در آرزویش
جان را بدو سپارم، تن را به خاک کویش

چون از وصال آن گل دیدم که: نیست رنگی
آخر به صد ضرورت قانع شدم به بویش

خورشید روی او را نسبت به ماه کردم
زین کار نامناسب شرمنده ام ز رویش

مسکین دل از ملامت آواره ی جهان شد
ای باد، اگر ببینی، از ما سلام گویش

دهقان ز جوی تاکم سیراب ساخت، یارب
از آب زندگانی خالی مباد جویش

از جستجوی وصلش منعم مکن، هلالی
گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.