هوش مصنوعی: شاعر در این متن از درد و رنج دل شکسته خود می‌گوید که نه رفیقی برای غمخواری دارد و نه طبیبی برای درمان بیماری دلش. او از عشق نافرجام و جفای معشوق شکایت می‌کند و از خداوند طلب کمک می‌نماید. شاعر وفاداری خود را به معشوق نشان می‌دهد و بیان می‌کند که حتی پس از مرگ نیز بوی وفاداری او از خاکش به مشام خواهد رسید.
رده سنی: 16+ متن حاوی مفاهیم عمیق عاشقانه و احساسی است که ممکن است برای مخاطبان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند درد و رنج عشق و جفای معشوق ممکن است برای کودکان مناسب نباشد.

غزل شمارهٔ ۲۲۱

نه رفیقی، که بود در پی غمخواری دل
نه طبیبی، که کند چاره بیماری دل

دل بیمار مرا، هر که گرفتار تو خواست
یارب، آزاد نگردد ز گرفتاری دل!

طاقت زاری دل نیست دگر، بهر خدا
گوش کن گفت مرا، گوش مکن زاری دل

چند خوانی دگران را بشراب و بکباب؟
حال خون خوردن من بین و جگر خواری دل

جان بکوی تو شد و ناله کنان باز آمد
که در آن کوی نگنجید ز بسیاری دل

دل براه غمت افتاد، خدا را، مددی
که درین راه ثوابست مددگاری دل

در وفای تو چنانم، که اگر خاک شوم
آید از تربت من بوی وفاداری دل

بر دل زار هلالی نکند غیر جفا
آه! تا چند توان کرد جفاگاری دل؟
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.