۲۸۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۹

عمر رفته است و کنون آفت جانی دارم
گشته ام پیر، ولی عشق جوانی دارم

چاره ساز دل و جان همه بیمارانی
چاره ای ساز، که من هم دل و جانی دارم

کاش! چون لاله، دل تنگ مرا بشکافی
تا بدانی که چه سان داغ نهانی دارم؟

بر همه خلق یقین شد که: وفا نیست ترا
لیک من از طمع خویش گمانی دارم

بنده ام خواندی و داغم چو سگان بنهادی
زین سبب در همه جا نام و نشانی دارم

ملک عشق تو جهانیست که پایانش نیست
من درین ملکم و غوغای جهانی دارم

جان من، شرح المهای هلالی بشنو
که درین واقعه جانسوز بیانی دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.