۲۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۷

آنکه از درد دل خود بفغانست منم
وانکه از زندگی خویش بجانست منم

آنکه هر روز دل از مهر بتان بردارد
چون شود روز دگر باز همانست منم

آنکه در حسن کنون شهره شهرست تویی
وانکه در عشق تو رسوای جهانست منم

آنکه در صومعه چل سال شب آورد بروز
وین زمان معتکف دیر مغانست منم

در غمت گر چه بیک بار پریشان شده دل
آنکه صد بار پریشان تر از آنست منم

عاشقان همه نامی و نشانی دارند
آنکه در عشق تو بی نام و نشانست منم

عاقبت همچو هلالی شدم افسانه دهر
آنکه هر جا سخنش ورد زبانست منم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.