هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عشق و هجران معشوق می‌گوید. او از دیدن جمال معشوق بی‌هوش می‌شود و آرزو می‌کرد هر روز معشوق را زیباتر از قبل ببیند. شاعر از بی‌خبری معشوق از حالش شکایت دارد و از این که در هنگام دیدار، به جای معشوق با دیوار و در روبرو می‌شود، اظهار ناراحتی می‌کند. او از غم و محنت‌هایش می‌گوید و آرزو می‌کند که بتواند معشوق را ببیند، حتی اگر این دیدار در پایان عمرش باشد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و استفاده از استعاره‌ها و تشبیه‌های پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، پرداختن به موضوعاتی مانند هجران و غم نیاز به سطحی از بلوغ عاطفی دارد.

غزل شمارهٔ ۲۶۹

چه حالست این؟ که: هر گه در جمالت یک نظر بینم
شوم بی هوش و نتوانم که یک بار دگر بینم

ز هجرت تیره تر شد روزم از شب، لیک می خواهم
که هر روزی ترا از روز دیگر خوب تر بینم

تو مست باده نازی و حال من نمی دانی
نمی دانم ترا تا چند از خود بی خبر بینم؟

بسویت آیم و رویت نبینم، وه! چه حالست این؟
که آنجا بهر دیدار آیم و دیوار و در بینم؟

شب غم دیده بستم، تا نبینم بی تو عالم را
چه باشد، گر گشایم چشم و این شب را سحر بینم؟

چنین کز محنت و خواری فتادم در نگونساری
بنای عمر خود را دم بدم زیر و زبر بینم

فغان! کز گردش گردون نبینم هرگز آن مه را
وگر بینم، پس از عمری، چو عمرش در گذر بینم

هلالی، گر ببینم آسمان را زیر پای خود
چنان نبود که خاک آستانش زیر سر بینم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.