۲۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۷

نقد جان را در بهای زلف جانان می دهم
عاشقم و ز بهر سودای چنین جان می دهم

ای که از حال من آشفته می پرسی، مپرس
کز پریشانی خبرهای پریشان می دهم

پیش آن لب زار می میرم، زهی حسرت! که من
تشنه لب جان بر کنار آب حیران می دهم

این چنین کز چشم من هر گوشه می بارد سرشک
عاقبت از گریه مردم را بتوفان می دهم

دور ازو، هجران، اگر قصد هلاک من کند
عمر خود می بخشم و جان را بهجران می دهم

هر که روزی دل بخوبان داد، آخر جان دهد
وای جان من! که آخر دل بایشان می دهم

در غم هجران، هلالی، از فغان منعم مکن
زانکه من تسکین درد خود بافغان می دهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.