هوش مصنوعی: شاعر در این متن از رنج‌های عشق و جدایی می‌گوید، از بی‌تابی و بی‌قراری دلش سخن می‌راند و از طعن دشمنان و حتی پند دوستان فارغ شده است. او از درد بی‌پایان خود می‌نالد و بیان می‌کند که نه توان گفتن آن را دارد و نه یارای شنیدنش را. در نهایت، دل و جان خود را فدای معشوق می‌کند و او را با توصیف‌های زیبا می‌ستاید.
رده سنی: 16+ متن حاوی مضامین عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آن برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رنج عشق و جدایی نیاز به بلوغ فکری و عاطفی دارد.

غزل شمارهٔ ۲۷۹

بحمدالله! که جان بر باد رفت و خاک شد تن هم
ز پند دوست فارغ گشتم و از طعن دشمن هم

دلا، صبری کن و زین سال مرو هر دم بکوی او
کزین بی طاقتی آخر تو رسوا می شوی، من هم

ازین غیرت که: ناگه سایه او بر زمین افتد
نمی خواهم که شب مهتاب باشد، روز روشن هم

شدم دیوانه و طفلان کشندم دامن از هر سو
گریبانم ز دست عاشقی چاکست و دامن هم

چه گویم درد خود با کوهکن و دردی که من دارم
نه تاب گفتنش دارم، نه یارای شنیدن هم

شکستی در دلم خاری و می گویی: برون آرم
بدین تقریب می خواهی که ماند زخم و سوزن هم

دل و جان هلالی پیش پیکانت سپر بادا
که ابرویت کماندارست و چشمت ناوک افگن هم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.