۲۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۱

ای ماه من و شاه سپاه همه خوبان
خوبان همه شاهند و تو شاه همه خوبان

آنجا که تو بر مسند عزت بنشینی
بر باد رود حشمت و جاه همه خوبان

از حسرت آن چشم، که بی سرمه سیاهست
خون می رود از چشم سیاه همه خوبان

سویم نظری کن، که بسی خوب تر افتد
زان چشم نگاهی ز نگاه همه خوبان

خوبان، چو سراسر همه در راه تو خاکند
خاکست سرم بر سر راه همه خوبان

تیغ از کف خوبان گنهی نیست وگر هست
بر گردن من باد گناه همه خوبان!

پرسید که: آن زهره جبین کیست، هلالی
خورشید همه عالم و ماه همه خوبان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.