۲۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۴

صبح امید همانست و رخ یار همان
تار آن طره شبرنگ و شب تار همان

نیست چون هیچ تفاوت ز رقیبان با من
پیش تو یار همان باشد و اغیار همان

طی شد افسانه هر عاشق و معشوق، که بود
قصه ما و تو در کوچه و بازار همان

همره غیر چو باشی دلم آزرده مکن
جان من، بس بود آزار دل زار همان

گویم، ای شوخ، بدیوار غم دل پس ازین
با تو گفتن چو همانست و بدیوار همان

دل و دین باخت هلالی بتمنای وفا
و آن جفا جوی باو بر سر آزار همان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.