۲۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۱

ای معلم، خاطر غمدیده من شاد کن
بنده کردم، یک زمان آن سرو را آزاد کن

از گدای خویش فارغ مگذر، ای سلطان حسن
یا بده داد من درویش، یا بیداد کن

خواه پیغامی فرست و خواه دشنامی بده
از فراموشان، بهر نوعی که خواهی، یاد کن

دل نه صد چاکست؟ آخر مرهم لطفی بنه
رحمتی فرما و این ویرانه را آباد کن

ای دل، این خون خوردن پنهان مرا دیوانه کرد
تاب خاموشی ندارم، بعد ازین فریاد کن

ناصحا، من عاشقم، این پند را دادن چه سود؟
گر توانی ترک این سودای مادرزاد کن

بر سر کویش، هلالی، صبر را بنیاد نیست
چون درین کو آمدی، کار دگر بنیاد کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.